امتیاز ده

ابزار امتیاز دهی

بار گذاری

ابزار رایگان وبلاگ

ماه تنهامنو ایکون متحرک
  • ر
    v>
    صفحه اصلی |آرشیو مطالب |تماس با من |قالب وبلاگ |پروفایل

    فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

    لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
    مادر ابزارهای زیبا سازی

    نـــفـــــــــــس


    جیغ های ممتد نفیسه در سراسر بیمارستان پیچیده بود .او دست های کوچکش را بر روی دیوار های سبز رنگ بیمارستان سر میداد و با اشک قدم برمیداشت .لحظه ایی مردد ماند و ایستاد.نگاه معصومانه اش را به چشمانم دوخت و دست های کوچکش را به سویم دراز کرد .بی معطلی و با مهری مادرانه دستان کبودش را آرام در دست گرفتم و با دقت بوسیدمشان و گفتم : مامان جون چیزی نیست که اونا فقط میخوان یکم موهات رو کوتاه کنن .بدنش یخ کرد و چشمانش گرد شد و صدای هق هق اش بالا گرفت.ثانیه ایی نگذشت که دمپایی های آبی رنگش را محکم به سمت دیوار های سالن پرتاب کرد و با هق هق بر روی زمین نشست .دستان کم جانش را به زور گرفتم تا او را جا بلند کنم اما او تقلا میکرد و بر زمین میخکوب شده بود .لجم گرفت .از زمین و زمان لجم گرفت .از بازی روزگار لجم گرفت .شکسته شدم .شکسته تر از برگ های پاییزی .بریده بودم از همه چیز و همه کس .کولی بازی های نفیسه تمامی نداشت تا این که اعصابم کاملا متشنج شد و کوره در رفتم .دستم را بلند کردم تا سیلی جانانه ایی به صورت این دختر لجباز بکوبم که لب به سخن گشود . مامان من نمیام.اگه بزنی هم نمیام .من نمیخوام کچل بشم . آخه اگه من کچل بشم بابایی دیگه نمیگه : چه دختر نازی دارم. اگه کچل بشم تو مدرسه همه ی دوستام مسخره ام میکنن تازه ابجی نفس هم دیگه خجالت میکشه تو کوچه با من بازی کنه .اشک از چشمانم سرازیر شد.دخترکم را محکم در آغوش کشیدم و سخت گریستم .آنقدر گریستم که تنفس برام مشکل شد تا اینکه دختر دیگرم نفس که تنها دو دقیقه از نفیسه بزرگتر بود دستان نفیسه را آرام گرفت و گفت : آبجی منم میخوام موهامو کوتاه کنم آخه همه میگن اگه موهاتو کوتاه کنی موهای جدیدت خوشگل تر و پر پشت تر در میاد .نفیسه که سعی در پاک کردن اشکهایش داشت گفت: راست میگی؟
    _آره ابجی
    _پس تا تو اول موهاتو کوتاه نکنی من موهامو کوتاه نمیکنم
    نفس لبخند تلخی زد و گفت: باشه اول من5829 در سایت داستانک

    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    ادامه مطلب
    تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 | 0:35 | نویسنده : گرگدختر |

    عشق مادرانه

    شب شده بود . همه جا تاریک تاریک بود . وارد آشپز خانه شدم . خیلی آرام و بی سر وصداحرکت کردم . نمی خواستم مادر بیدار شود . از او می ترسیدم . نمی دانم چرا ؟ شاید به این خاطر بود که او مرا دوست نداشت . به یاد نداشتم که اورا اذیت کرده باشم . و یا خاطره ی بدی با هم داشته باشیم ولی به هر حال او از من متنفر بود . خیلی آرام به سمت کابینت آشپز خانه رفتم . چشمم به میز وسط آشپز خانه افتاد . از مهمانی شب ، ته مانده ی غذاها بر روی میز جا مانده بود . آرام به سمت میز رفتم هنوز به اولین بشقاب نرسیده بودم که ناگهان لامپ آشپز خانه روشن شد . و با چهره ی خشمگین مادر وجیغ و فریاد او به خود آمدم . دست پاچه شده بودم به سمت در حرکت کردم اما آنچنان گیج بودم که یک راست به طرف مادر رفتم ، تمام اهالی منزل با صدای فریاد بیدار شدند و به دنبالم می دویدند . با هر زحمتی بود به درون سوراخ خزیدم . چشمم که به بچه های گرسنه ام افتاد تصمیم گرفتم بار دیگر تلاشم را تکرار کنم .

    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 | 0:24 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 | 18:16 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 12:00 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 11:57 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 11:54 | نویسنده : گرگدختر |

    همه کلمه های دنیا برایم روزی بی معنی میشوند

    اما ،نام تو هرگز    {مادر}}

     

    سالروز ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زها {س} بر همه شما عزیزان مبارک


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 11:51 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 11:41 | نویسنده : گرگدختر |


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    تاريخ : پنجشنبه 24 بهمن 1398 | 11:38 | نویسنده : گرگدختر |
    بازی محلی جالب و سرگرم کننده مات شیطان

    بازی محلی جالب و سرگرم کننده مات شیطان

     

    ● نام محلی: مات شیطان (شیطان مره)
    ● اهداف کلی: بهبود استقامت بدن، تقویت عضلات پا، هماهنگی اعصاب و اعضای بدن
    ● اهداف جزئی: دقت در نشانه گیری و تمرکز حواس
    ● تعداد بازیکن: 3 الی 8 نفر
    ● سن بازیکنان: 7 الی 13 ساله
    ● ابزار لازم: یک عدد توپ کوچک مانند تنیس
    ● محوطه بازی: حداقل 10 × 5 متر

     

     


    موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

    برچسب‌ها: <-TagName->


    ادامه مطلب
    تاريخ : جمعه 18 بهمن 1398 | 15:12 | نویسنده : گرگدختر |
    .: Weblog Themes By BlackSkin :.
     متحرک سازیابزار وبلاگ نويسي
    گرد کردن عکس

    کد جمع کردن گوشه های عکس

    کج کردن عکس

    کد سیاه و سفید کردن تصاویر

    کد بارش بارانمنومنوی ثابت گوشه ای
    نوار محمد
    لوگو حمایتی پیامبر اکرم